پادشاه و نابینا (داستان)

یک شنبه 24 فروردين 1393
14:34
ماهان

 

 

پادشاه و نابینا (داستان)

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»

پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌

سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌
احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟

هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌
برای چه می خندی؟

نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.

مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟

نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»

بادکنک های زندگی

دو شنبه 26 اسفند 1392
14:55
ماهان

در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید.

همه اینکارو انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد.

اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف ۵ دقیقه پیدا کند.

همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.

دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد.

طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند.

دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست.

وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید

در حالی که شادی ما در شادی دیگران است، شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید.


شنبه 21 دی 1392
16:4
ماهان

پیامک و مسیج فلسفی جدید

بدترین خطایی که مرتکب می شویم

تــوجه به خطای دیگران است

پیامک و مسیج فلسفی جدید

جاده های زندگی را خدا هموار می کند

کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست

پیامک و مسیج فلسفی جدید

مردی و نامردی

جنسیت سرش نمی شود

معرفت که نداشته باشی نامردی

پیامک و مسیج فلسفی جدید

تونل ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم راهی برای عبور هست

ما که کمتر از آنها نیستیم پس نا امیدی چرا ؟

پیامک و مسیج فلسفی جدید

گاهی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند

که در خودش وجود دارد

دکتر شریعتی

پیامک و مسیج فلسفی جدید

بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را

مثل : بابا ، مامان ، پدربزرگ …

آلبرت انیشتین

پیامک و مسیج فلسفی جدید

با عقلت ، دلبستگی های دنیوی  را از خود دور کن

وگرنه این دلبستگی هایت هستند که عقلت را از تو دور می کنند

پیامک و مسیج فلسفی جدید

مدیر خوب

یک نقطۀ مثبت در فرد پیدا می کند و روی آن کار می کند

ولی مدیر بد یک نقطه ضعف در فرد پیدا می کند و به آن گیر می دهد

پیامک و مسیج فلسفی جدید

در زندگی تان

نقش نیش های مار ” ماروپله ” را بازی نکنید

شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد

همان کس که به شما اعتماد کرده بود

پیامک و مسیج فلسفی جدید

درمقابل سختی ها همچون جزیره اى باش

که دریا هم با تمام عظمت وقدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند

پیامک و مسیج فلسفی جدید

عفت در زن مانند شجاعت است در مرد

من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب

ناپلئون بناپارت

پیامک و مسیج فلسفی جدید

ناامیدی اولین قدمی است که

شخص به سوی گور برمی‌دارد

پیامک و مسیج فلسفی جدید

خواستنی بودن رازی ندارد

بدون اینکه در مورد دیگران قضاوت کنی به آنها نگاه کن

دنیا را همانگونه که هست ببین

پیامک و مسیج فلسفی جدید

دیگران برای خوابیدن قصه می گویند

ما قصه خود را می گوییم که دیگران بیدار شوند

پیامک و مسیج فلسفی جدید

همیشه بیشتر افکار صرف جفت و جور کردن حرف هایی می شود

که هرگز بر زبان جاری نمی شود

پیامک و مسیج فلسفی جدید


پیامک و مسیج فلسفی جدید

دو شنبه 16 دی 1392
12:41
ماهان

پیامک و مسیج فلسفی جدید

بدترین خطایی که مرتکب می شویم

تــوجه به خطای دیگران است

پیامک و مسیج فلسفی جدید

جاده های زندگی را خدا هموار می کند

کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست

پیامک و مسیج فلسفی جدید

مردی و نامردی

جنسیت سرش نمی شود

معرفت که نداشته باشی نامردی

پیامک و مسیج فلسفی جدید

تونل ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم راهی برای عبور هست

ما که کمتر از آنها نیستیم پس نا امیدی چرا ؟

پیامک و مسیج فلسفی جدید

گاهی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند

که در خودش وجود دارد

دکتر شریعتی

پیامک و مسیج فلسفی جدید

بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را

مثل : بابا ، مامان ، پدربزرگ …

آلبرت انیشتین

پیامک و مسیج فلسفی جدید

با عقلت ، دلبستگی های دنیوی  را از خود دور کن

وگرنه این دلبستگی هایت هستند که عقلت را از تو دور می کنند

پیامک و مسیج فلسفی جدید

مدیر خوب

یک نقطۀ مثبت در فرد پیدا می کند و روی آن کار می کند

ولی مدیر بد یک نقطه ضعف در فرد پیدا می کند و به آن گیر می دهد

پیامک و مسیج فلسفی جدید

در زندگی تان

نقش نیش های مار ” ماروپله ” را بازی نکنید

شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد

همان کس که به شما اعتماد کرده بود

پیامک و مسیج فلسفی جدید

درمقابل سختی ها همچون جزیره اى باش

که دریا هم با تمام عظمت وقدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند

پیامک و مسیج فلسفی جدید

عفت در زن مانند شجاعت است در مرد

من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب

ناپلئون بناپارت

پیامک و مسیج فلسفی جدید

ناامیدی اولین قدمی است که

شخص به سوی گور برمی‌دارد

پیامک و مسیج فلسفی جدید

خواستنی بودن رازی ندارد

بدون اینکه در مورد دیگران قضاوت کنی به آنها نگاه کن

دنیا را همانگونه که هست ببین

پیامک و مسیج فلسفی جدید

دیگران برای خوابیدن قصه می گویند

ما قصه خود را می گوییم که دیگران بیدار شوند

پیامک و مسیج فلسفی جدید

همیشه بیشتر افکار صرف جفت و جور کردن حرف هایی می شود

که هرگز بر زبان جاری نمی شود

پیامک و مسیج فلسفی جدید


موضوعات مرتبط: مطالب زیبا و پندگو

چهار شنبه 4 دی 1392
11:53
ماهان

1390/09/19

داستان عشق پدر فداكار
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

 

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر
زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.02.gif


مادر من فقط یک چشم داشت

چهار شنبه 4 دی 1392
11:49
ماهان
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود .

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه های مدرسه غذا می پخت .

یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خودش به خونه ببره .

خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو با من بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اون جا دور شدم .

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت:مامان تو فقط یک چشم داره .

فقط دلم می خواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .
 
کاش زمین دهن وا می کرد و منو .. کاش مادرم یه جوری گم و گور می شد ...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

اون هیچ جوابی نداد ...

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت .

دلم می خواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم .

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم .

اون جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی ...

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم .

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من .


اون سال ها منو ندیده بود و همین طور نوه هاشو .

وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر .

سرش داد زدم : " چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی ؟! گم شو از اینجا ! همین حالا !!! "

اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت می خوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه .
 
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

همسایه ها گفتن که اون مرده .

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم .

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن .

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم .

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا .

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم .

وقتی داشتی بزرگ می شدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم .

آخه می دونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی .

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ می شی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو .

برای من افتخار بود که پسرم می تونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه .
 
با عشق به تو !!!

پدر

چهار شنبه 4 دی 1392
11:30
ماهان

 

پدر

مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود

نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست. پدر از فرزندش

پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.


پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین

الان بهتون گفتم: کلاغه.


بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت

در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!....

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز

کرد و به


پسرش گفت که آن را بخواند.


در آن صفحه این طور نوشته شده بود:


امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که

کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و من ۲۳

بار به او گفتم که نامش کلاغ است.


هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او

جواب می‌دادم و به هیچ وجه

 

عصبانی  نمی‌شدم و در عوض

علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم

 

 


مادر شوهر

چهار شنبه 4 دی 1392
11:15
ماهان

دختری ازدواج کردوبه خانه شوهررفت ولی هرگزنمیتوانست بامادرشوهرش کناربیایدوهرروزباهم جروبحث میکردند!عاقبت یک روزدخترنزدداروسازی که دوست صمیمی پدرش بودرفت وازاوتقاضاکردتاسمی به اوبدهدتابتواند مادرشوهرش رابکشد.داروسازگفت اگرسم خطرناکی به اوبدهدومادرشوهرکشته شودهمه به اوشک خواهندبرد؟پس معجونی به آندختردادوگفت هرروزمقداری ازآن رادرغذای مادرشوهر بریزدتاسم معجون کم کم دراواثرکندواورابکشدوتوصیه کردتادراین مدت بااومداراکندتاکسی به اوشک نکند. دخترمعجون راگرفت وخوشحال به خانه بازگشت وهرروزمقداری ازآن رادرغذای مادرشوهرمیریخت وبامهربانی بهاومیداد.هفته ها گذشت وامهرومحبت عروس اخلاق مادرشوهرهم بهتروبهترشدتاآنجاکه یک روزعروس نزدداروسازرفت وبه اوگفت:آقای دکتر ازمادرشوهرم متنفرنیستم.حالااورامانندمادرم دوست دارم ودیگرنمیخواهم که بمیرد.خواهش میکنم داروی دیگری به من بدهیدتاسم راازبدنش خارج کنم.داروسازلبخندی زدوگفت:دخترم نگران نباش آن معجونی که به تودادم سم نبودبلکه سم درذهن خودتوبودکه حالاباعشق مادرشوهرت ازبین رفته است.


شاید حرکتی لازم است !

دو شنبه 2 دی 1392
14:38
ماهان

 


The-Circus-Elephant-76243

کودکی از مسئول سیرکی پرسید:

چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!

صاحب فیل گفت:
این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.

کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟

صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!

هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.

( شاید حرکتی لازم است )


پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

شنبه 30 آذر 1392
19:27
ماهان

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

بی صبری در راه موفقیت مانع بزرگی است

ناپلئون

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

نادان خوشبخت و عاقل بدبخت وجود خارجی ندارد

سیسرو

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

خوشابه حال کسی که توجه به عیوب خود

اورا از توجه به عیوب دیگران باز دارد

حضرت محمد ( ص)

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

عده ای دائم می نالند که گلسرخ خار دارد

ما باید شاد باشیم که خارها گل دارند

آلفونس کار

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

برای کسی که آهسته و پیوسته راه می رود

هیچ راهی دور نیست

لابرویر

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

تعلیم بزرگترین هدیه ای است که

مردم نیکوکار می توانند به گدایان و بینوایان بدهند

وولر

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

باید زیاد مطالعه کنیم تا بدانیم که هیچ نمی دانیم

مونتسکیو

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

هنگامی که وظیفه ات را انجام دادی

موظفی از انجام آن شادمان باشی

گوته

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

غیر ممکن است دو بار پای خود را در یک آب روان فروبریم

هراسیلتوس

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

باطن انسان که اصلاح شود رفتار او استوارترشود

امام جعفر صادق (ع)

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

اگر می خواهی قیمت پول را بدانی ، قرض کن

فرانکلین

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

کسی که فکر و تدبیر دارداز هرچیزکه ببیند پند می گیرد

امام علی (ع)

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی

آنقدر برمال دنیا حریص مباش که از مفقود شدنش اندوهناک شوی

سقراط

پیامک و جملات فیلسوفانه با معنی


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به کلکسیون شادی ها است. || طراح قالب avazak.ir